جدول جو
جدول جو

معنی چار نال - جستجوی لغت در جدول جو

چار نال
چهارفصل، گونه ای دویدن اسب، چهارنعل
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

اصطلاحی در بازی ورق که بر یک برگ چار خال یا دو برگ دو خال یا بر دو برگ که یکی سه خال و دیگری تک خال است اطلاق شود، چارخال بازی نرد که چون کعبتین اندازندهر یک دو خال یا یکی سه خال و دیگری یک خال باشد
لغت نامه دهخدا
فم حنجره، فم قصبهالریه، مزمار، چاک صوت، (واژه های نو، فرهنگستان ایران)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
چهارنعل. نوعی از راه رفتن اسب. نوعی از دویدن اسب. راندن اسب بشتاب. قسمی از دوانیدن اسب
لغت نامه دهخدا
مدت چهار سال، (ناظم الاطباء)، چهارساله
لغت نامه دهخدا
(دِ پَ وَ)
نالنده، با آه و زاری، نالان نالان:
مهتر و کهتر همه با او به خشم
عالم و جاهل همه ز او نال نال،
ناصرخسرو،
از دهر جفاپیشه زی که نالم
گویم ز که کرده ست نال نالم،
ناصرخسرو،
گر باغ تازه روی جوان گشته خندخند
چون ابر نال نال چنین بابکا شده ست،
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(دِ)
نام دیگر لومینال است. از مشتقات اسید باربیتوریک است، از جملۀ داروهایی که بیشینه یک خوراک آنها از ده سانتیگرم تا یک گرم است. (کارآموزی داروسازی جنیدی چ دانشگاه ص 247). رجوع به لومینال شود
لغت نامه دهخدا
(حَمْما)
کنایه از چاردیوار خانه. کنایه از چار ستون خانه که سقف بر آنها قرار گیرد:
گر سه حمال کارگر داری
چار حمال خانه برداری.
نظامی (هفت پیکر)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
چهارعیال. عناصر اربعه. (مجموعۀ مترادفات)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
قصبه ای است دلنشین در نه فرسخی و سمت شمال مقر سلطنت کابل است. جوانب اربعۀ آن واسع و در یک فرسخی طرف مغرب آن کوه بزرگی واقع و دامن آن کوه گشاده و در آنجا ارغوان زاری است که طول آن یک فرسخ و عرض آن نیم فرسخ باشد و در فصل بهار مانند آن ارغوان زار در هیچ دیار دیده نگردد و نگردیده و در چارکنار قریب یک هزار باب خانه است و بخوبی آب و هوا معروف خاکش طرب انگیز و حسن خیز و هوایش معتدل و اندک بسردی مایل است و قابل است که مثل گردد چنانکه من گفته ام:
شده از ارغوان دگر گلزار
ارغوان زار شهر چارکنار.
(انجمن آرای ناصری).
و رجوع به مرآت البلدان ج 4 ص 50 و 51 شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مؤلف مرآت البلدان نویسد: از مضافات اصفهان و چهار ناحیه است معروف به محال اربعه و شرح هر ناحیه از قرار ذیل است:
1- ناحیۀ رار: حدود این ناحیه جنوبی به شیراز، شمالی به فریدن، شرقی به اصفهان، غربی به میزدج.
2- ناحیۀ کیار: حدود آن شمالی به میزدج، جنوبی به کندمان، مغربی پشتکوه بختیاری، شرقی به لنجان.
3- ناحیۀ میزدج: درجرگه واقع است اطرافش از هر سمت کوه است چمنی وسط این دشت هست مسمی به چمن ’کران’ تخمیناًیک فرسخ زمین چمن است. حدود ناحیۀ میزدج از اینقرار است: جنوبی به بلوک کیار، شرقی برار، غربی به بختیاری، شمالی به فریدن. تمام این بلوک مخروبه بوده است حاجی محمد رضاخان آباد کرده همه جا حمام و مسجد و قلعه و آسیا ساخته و از اطراف رعیت جمع کرده آورد به میزدج سکنی داد. دویست نفر نوکر سواره مخصوصاً مواجب میداد که این بلوک را محافظت و محارست نمایند بعد از حاجی محمد رضاخان، خانباباخان هم همین حالت را داشت این اوقات در حکومت آنها نیست. گویند خیلی خرابی بهمرسانیده است.
4- ناحیۀ کندمان:حدود آن شمالی به میزدج، جنوبی به خاک شیراز، شرقی به سمیرم، غربی به بختیاری و پشتکوه. (مرآت البلدان ج 4 صص 51- 63). و برای کسب اطلاع از اسامی قراء و مزارع و آبادیهای چارمحال و خصوصیات هر یک از آنها و وضع طبیعی و اقتصادی این ناحیه به کتاب ’مرآت البلدان’ ج 4 صص 51-54 رجوع شود
لغت نامه دهخدا
(مَ زِ)
چهارمنزل. شریعت، طریقت، معرفت، حقیقت. (آنندراج) (غیاث). منزل شریعت، منزل طریقت، منزل معرفت، منزل حقیقت، شریعت و طریقت و معرفت و حقیقت
لغت نامه دهخدا
(مَ گَ)
کسی که قولنج کند و از حرکت بیفتد، گویند چارمنگل مانده است یعنی یارای حرکت بهیچ سوی ندارد. (لهجۀ قزوین)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
زنجیر دسته دار که بدان خر رانند، چوبی باشد بمقدار یک قبضه که چارواداران بر سر آن میخی کوچک بقدرمهمیزی نصب نمایند و زنجیری با چند حلقه و چهار تسمه بر آن تعبیه کنند و الاغ و چاروا را بدان برانند. (برهان قاطع) ، در بیت زیر از رضی الدین نیشابوری ظاهراً چاردوال معنی دیگر دارد:
آن خداوند که همواره همایونش صیت
هفت اقلیم همی برّد بی چاردوال.
رضی نیشابوری.
رجوع به سک شود
لغت نامه دهخدا
بارینال صابی، رجوع به وینال و ص 226 الجماهر شود، دوباره خوردن، ملاقی شدن، مقابل شدن، (غیاث اللغات)، برخوردن، تصادف کردن، روبرو شدن، تصادم، دچار شدن و پیوستن بچیزی:
از آن روزبانان ناپاک مرد
تنی چند روزی بدو بازخورد،
فردوسی،
بیامد که جوید ز گردان نبرد
نگهبان لشکر بدو بازخورد،
فردوسی،
بهم بازخوردند هر دوسپاه
شماساس با قارن کینه خواه،
فردوسی،
چون به ایشان بازخورد آسیب شاه شهریار
جنگ ایشان عجز گشت و سحر ایشان باد رم،
عنصری،
همی خواست یاری بزاری و درد
ز ناگه نریمان بدو بازخورد،
اسدی (گرشاسب نامه)،
، رسیدن، نازل شدن، فرودآمدن:
پیر شدم از دم دولت همی
محنت ناگاه بمن بازخورد،
مسعود سعد،
هم بازخورد بتو بلائی آخر
وندر تو رسد ز من دعائی آخر،
(سندبادنامه ص 185)،
شارک رعنا بچمن بازخورد
چشم به رخسارۀ گل سرخ کرد،
امیرخسرو (از آنندراج)،
و رجوع به مجموعۀ مترادفات ص 342 شود
لغت نامه دهخدا
چوبی باشد بمقدار یک قبضه که چاروا داران بر سر آن سیخی کوچک بقدر مهمیزی نصب کنند و زنجیری با چند حلقه و چهار تسمه بر آن تعبیه نمایند و چار پایان را بدان رانند
فرهنگ لغت هوشیار
چار روان روان چیره (اماره روان سرزنشگر (لوامه) روان پر کم (مهمله) روان استوان (مطمئنه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارسنال
تصویر ارسنال
کارخانه اسلحه و تجهیزات جنگی اسلحه سازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چار طاق
تصویر چار طاق
پارسی است چارتاک چارنج چهار طاق
فرهنگ لغت هوشیار
نالان نالان نالنده نالنده: از دهر جفا پیشه زی که نالم گویم زکه کرده است فال نامم ک (ناصرخسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چار شاخ
تصویر چار شاخ
چهار شاخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چار بالش
تصویر چار بالش
چهار بالش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چاک نای
تصویر چاک نای
مزمار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چهار نعل
تصویر چهار نعل
قسمی راه رفتن اسبان بشتاب
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی دراز که در قدیم بهنگام جنگ آنرا مینواختند. توضیح امروزه نیز در ولایات شمالی ایران (مخصوصا گیلان) بهنگام اقامه مراسم عزا داری (عاشورا) بندرت استعمال میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گاردنال
تصویر گاردنال
فرانسوی لومینال بنگرید به لومینال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارسنال
تصویر ارسنال
((اَ س ِ))
کارخانه اسلحه و تجهیزات جنگی، اسلحه سازی
فرهنگ فارسی معین
چاله ای که در جلوی کارگاه قالی یا گلیم بافی است
فرهنگ گویش مازندرانی
نام مرتعی در لفور سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
گونه ای پارچه ی دست بافت جهت لباس دامداران و گالش ها
فرهنگ گویش مازندرانی
چوبی که بر روی دیوار خانه گذارند و شاه تیرها بر آن جای گیرند
فرهنگ گویش مازندرانی